به کانال تلگرام ما بپیوندید
کانال تلگرام

داستان در شهری بی آینده و بی امید اتفاق میفته جایی که یون گیو هفده ساله با تحمل آزارهای ناپدریش به امید مهاجرت به هلند و نجات زندگی خودش و مادرش پول جمع میکنن تا اینکه روزی به هواخواهی خواهر ناتنیش با گروهی درگیر میشه و قول تسویه حساب بهشون میده اما از پسش برنمیاد و اینجاست که چی گون ، همشهریش که با محیط خودش رو تطبیق داده یه باند کوچیک برای خودش راه انداخته به کمکش میاد و یون گیو خیلی زود جذب این باند کوچیک میشه و پیش میره و کم کم برای بقا درگیر اوضاع خطرناکتری میشه